سلام چهل سالگی، خداحافظ مدرسه!

پرده اول: سلام به چهل سالگی

وارد چهارمین دهه‌ی زندگی خودم شدم یا شاید هم چهار دهه از زندگی‌ام رو از دست دادم. همیشه به نظرم چهل سالگی خیلی دور و آدمش خیلی پیر بود و از دبیرستان دوست داشتم وقتی چهل سالم می‌شه، بازنشسته بشم یا دیگه نیازی نباشه برای کسی کار کنم یا کارم رو عوض کنم. فکر می‌کردم آدم که به این سن می‌رسه اینقدر پخته شده که لازم نباشه حرف کسی رو گوش بده یا اینقدر پول‌دار شده که تا آخر عمرش سفر کنه و لذت ببره و پولش رو خرج کنه. حالا که بهش رسیدم، هنوز منتظرم بزرگ بشم و کارهای جدید رو امتحان کنم 🙂

تا الآن شغل‌های مختلفی رو امتحان کردم؛ کارگری ساده در بافندگی و خیاطی، دوچرخه سازی، موتور سازی، تراشکاری، بافندگی پیشرفته،  تایپ و صفحه‌آرایی، کدنویسی برای ماشین‌های بافت، کدنویسی لاتک، طراحی سایت، مهندسی پلیمر (تحقیق، طاحی، تولید، مشاوره)، تألیف کتاب، مشاور آموزشی و مدیر انتشارات از جمله شغل‌هایی است که باهاشون پول در آوردم! اما کاری که زودتر از همه شروع کردم و بیشتر از همه بهش علاقه داشتم معلمی بوده. یادمه کلاس دوم بودم و خانم افشار من رو برد تا برای بچه‌های کلاس چهارم جمع دو رقمی رو تدریس کنم، اینقدر حال کردم که تا مدت‌ها با خاطره‌اش ذوق می‌کردم. شاید این علاقه به معلمی به خاطر مدرسه‌ی مامانم بود که صبح و زنگ تفریح و تابستون‌های کودکی تو حیاطش جست و خیز می‌کردم و پاییزها خودم رو به مریضی می‌زدم که مهدکودک نرم و از پنجره کلاس‌ها با معلم‌ها دالی‌بازی کنم. بالاخره دهه شصت بود و امکانات تفریحی در همین حدود هم لاکچری محسوب می‌شد، برای پدر و مادرها هم زنده نگه‌داشتن بچه‌ها موفقیت بود و برنامه‌ریزی اوقات فراغت امتیاز عجیبی به حساب می‌اومد.

از سال ۸۰ معلمی رو به صورت کار و حرفه‌ای شروع کردم و تا الآن در این مدرسه‌ها درس دادم (ترتیب مدرسه‌ها فقط به شکلی است که یادم میاد! نه الفبایی یا اهمیت مدرسه):

پسرانه‌های تهران: مجموعه علامه حلی – امیرالمؤمنین (اولین جایی که به من اعتماد کرد)  – مفید ۱ – تلاش – پیشگام – علم و ادب – امام هادی – دین و دانش – مجموعه مدارس سلام – نیک انجام – رهیار و . . .

دخترانه‌های تهران: نمونه دولتی الزهرا – روشنگران منطقه ۳ و ۴ – علامه طباطبایی – شهید مهدوی – فرزانگان ۳ – مجموعه سلام – عروج – خدیجه کبری  . . .

شهرستان‌ها: شهر ری: شهید بهشتی، فرزانگان – کرج: شهید سلطانی ۱ و ۳ ، فرزانگان ۱، ۳ و ۴ – مشهد: فرزانگان، هاشمی نژاد – اهواز: فرزانگان، شهید بهشتی – بهشهر: فرزانگان، شهید بهشتی – اصفهان: فرزانگان – ورامین: شهید ستاری – قم: فرزانگان – اراک: علامه‌حلی – بناب: علامه‌حلی – ارومیه: شاهد – تبریز: شهید مدنی، فرزانگان – کیش: الغدیر – کرمان : علامه‌حلی – . . .

به علاوه در بیشتر از ۲۰ استان دوره‌های استانی المپیاد شیمی از سه روزه تا یک هفته‌ای برگزار کردم و لذت می‌بردم از اینکه سال ۹۸ بیشتر از ۲۰۰ تا ته‌برگ بلیط هواپیما جمع کردم. عجیب سالی بود که پرواز آخر شب رو به پرواز صبح زود مهرآباد وصل می‌کردم و به خونه نمی‌رسیدم!

الآن که به چهل سال گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم کارهای زیادی انجام دادم ولی فکر می‌کنم خیلی کارهای دیگه هم می‌تونستم انجام بدم که حتماً برای ۴۰ سال بعد بهتر برنامه می‌ریزم تا نتیجه‌اش راضی‌ام کنه.

پرده دوم: خداحافظ مدرسه

از حدود ۶ ماه پیش تصمیم گرفتم از سال ۱۴۰۲ تا حداقل ۳ سال، در هیچ مدرسه‌ای به‌طور بلند مدت تدریس نکنم. به خصوص درس‌های مدرسه‌ای که برای عموم بچه‌هاست. اولش خودم هم باورم نمی‌شد که چنین اتفاقی قراره بیفته، این شد که تقریباً سر هر کلاس به خودم و بچه‌ها یادآوری کردم. آخرین جلسه‌ها تو کلاس گفتم اینقدر این موضوع رو پررنگ کردم که اگر سال دیگه خواستم بیام، از شما خجالت بکشم! حالا چرا برای من که عاشق کلاس درسم، اینطوری شد؟ در ادامه چند تا دلیلش رو می‌گم، یکی دو تا دلیل هم توی دلم هست و نمی‌گم.

یکُم

دهه هشتاد به جز ساعت‌هایی که باید سر کلاس دانشگاه حاضر می‌شدم، همه‌اش رو تدریس کردم. دقیق نشمردم، اما گاهی تا هفته‌ای ۳۵ ساعت درس دادم. خوبه بدونید کار تمام وقت کارمندی هفته‌ای ۴۴ ساعته و معلم‌ها معمولاً کمتر از نصف این مقدار به صورت موظف در هفته تدریس دارند. این موضوع به خاطر این است که معلم باید مطالعه کنه، استراحت داشته باشه و خودش رو برای کلاس بعدی آماده‌تر کنه. دهه نود که دیگه سنگ تموم گذاشتم. گاهی تا هفته‌ای ۵۵ ساعت کلاس عمومی و چند جلسه هم خصوصی! احساس می‌کنم دیگه واشر سر سیلندر سوزوندم و بهتره کمی به ذهن بچه‌ها استراحت بدم. بیشتر مطالعه کنم و اگر قراره چیزی (جز در مدرسه) درس بدم، با حوصله‌ی بیشتری این کار رو انجام بدم.

دوم

ما تو دهه‌ی شصت و هفتاد معلم‌هایی داشتیم که نه تنها اسم تک‌تکمون رو حفظ بودن، بلکه روابط دوستانه و خانوادگی ما هم براشون مهم بود، یادشون بود دو جلسه قبل کجا نشسته بودیم و ازمون می‌پرسیدن چرا جامون رو عوض کردیم. اگر یک روز دمغ یا تو لک بودیم حتماً دلیلش رو می‌پرسیدن یا برای رفعش تلاش می‌کردن، اما به همون دلیل بند یکُم، من خیلی کمتر تونستم این کارها رو انجام بدم و خجالت می‌کشم که بگم اسم بعضی از بچه‌هایی که با هم کلاس داشتیم رو یاد نگرفتم یا فراموش کردم. حافظه‌ی بدی هم ندارم، اما وقتی سالی بیشتر از ۱۰۰۰ تا دانش‌آموز داشته باشی، نمیشه برای همه‌شون به اندازه‌ی کافی وقت بذاری.

سوم

یکی دو دهه پیش کتاب‌های درسی رو که می‌خوندم، خیلی برام لذت‌بخش‌تر بود. نه فقط به خاطر اینکه با معلم‌های خوب پیش رفته بودیم، بلکه خود متن کتاب هم جذاب بود و معلوم بود خیلی بیشتر از الآن براش زحمت کشیده شده. الآن هر سه تا شیمی دبیرستان، یک طوری متزلزل و نامرتب کنار هم قرار گرفته که هر لحظه نگرانم کله‌پا بشه. حوصله‌تون رو سر نبرم، اینجا رو باید با مثال بگم که به زودی فیلم نظراتم روی تک به تک کتاب‌ها رو می‌سازم تا بدون دلیل حرفی نزده باشم. اما (امیدوارم به تیم جمع‌آوری کتاب‌های درسی بر نخوره) اگر یک کار شسته و رفته برای کتاب‌ها انجام شده بود، حتماً بچه‌ها خیلی بیشتر از این به موضوعات علمی و به خصوص شیمی علاقه‌مند می‌شدند.

چهارم

اوایل تدریسم هم من و هم بچه‌ها مطمئن بودیم با خوندن و طی کردن پله‌های موفقیت علمی، هر کسی می‌تونه جایگاه اجتماعی‌اش رو بهتر کنه. طولی نکشید که فقط من اینطور فکر می‌کردم و به نظر بچه‌ها درس خوندن فایده‌ای در پیشرفت مالی نداشت! الآن من هم این فکر رو نمی‌کنم. برای بچه‌های معمولی که درس خوندن رو یک طور اجبار از طرف خانواده و مدرسه می‌بینن و مطمئن هستن کل ساختار اتم تا الکتروشیمی هیچ تأثیری در آینده‌شون نداره، ایجاد انگیزه و علاقه کار خیلی سختیه. من هم دوست ندارم سر کلاسی برم که در نگاه بچه‌ها احساس شوق و لذت یادگیری خیلی کمرنگ شده.

پنجم

این اواخر سال‌های سختی رو در مدارس داشتیم؛ کرونا، آنفولانزا، آلودگی هوا، مردن، زندانی شدن و کتک خوردن روزانه بچه‌ها، کمبود انرژی (برق و گاز)، سمپاشی جمعی و خیلی چیزهای دیگه همه یک طرف، این مبارزه‌ی داخلی بین اعتقادات مختلف و گاهی نبودن دوستی بین بچه‌ها یک طرف دیگه! اینکه فضای بیرون از مدرسه سعی می‌کنه دوستی‌ها و شادی‌ها رو کاملاً از بین ببره (چیزی که به نظر من ارزشمندترین داشته‌های بچه‌هاست) باعث میشه انرژی بچه‌ها هدر بره و نتونن خوب برای خودشون تصمیم بگیرن. حالا تو این فضای متلاطم جایگاه یک معلم که دلش می‌خواد بچه‌ها آرامش داشته باشند مهم‌ترین جایگاه در مدرسه است. اگر از قضا من هم چنین دغدغه‌ای داشته باشم، با این همه کار اجرایی، از پسش بر نمیام و هر روز غصه می‌خورم.

ششم

دوست دارم دیگه خلافکار نباشم! ما در شرایطی هستیم که همه به نوعی خلافکاریم. دیگه خودتون می‌دونید چه کارهایی دارید انجام می‌دید که هر کدومش با یک قانون مغایرت داره. خلافکار خوب داریم و خلافکار بد. اون خلافکارهای خوب کسایی هستن که خلافشون حال و زندگی بقیه رو می‌گیره اما هیچ وقت گیر نمی‌افتن، خلافکارهای بد هم مثلاً معلم‌های آقایی هستن که در مدارس دخترونه درس می‌دن و چه جرمی از این بالاتر 🙂 حدوداً ده سالی می‌شه که بالای برگه‌های امتحانی من اسم خانم‌هایی نوشته می‌شه که یا وجود ندارند یا اگر هستند، هیچ وقت در کلاس شیمیِ من نبوده‌اند. دوست دارم کمی بیشتر فکر کنم و ببینم چطور میشه کمی از بار گناهان این خلافکاران بد کم کرد، یا با تغییر خطِ خلاف یا با از بین بردن خلافکاران.

هفتم

یک سالی می‌شه که سومین فرزند من به دنیا اومده. اولی‌اش آیریسک بود، بچه‌ای شرّ و شلوغ که زندگی و تفریح رو تا چند سال از من گرفت. چند سال بعد رهام اومد، پسر طلای موفرفری من که به خاطرش یکشنبه و چهارشنبه‌ها رو بیشتر سعی کردم خونه باشم و کمتر به جایی قول طولانی مدت دادم. پارسال که هانای مهربون و کنجکاو به جمع ما اضافه شد، دیگه مطمئن شدم که من و ملیحه در کنار بچه‌هامون یک خانواده‌ی کامل هستیم. الآن دوست دارم خانواده‌ی کاملی باشیم که بیشتر برای هم وقت می‌ذارن.

پرده‌ی آخر

این همه سال بچه‌ها رو از نزدیک دیدم، هر بار که توی یک شلوغی (فرقی نداره کنسرت باشه یا پارک یا سفر یا رستوران و حتی خرید قبل از عید تو بازار!) یا یک جای حساس (بیمارستان و تعمیرگاه ماشین بگیر تا طلافروشی و هزار جای دیگه) یکی‌تون صدا زد سلام آقای خلینا از ته دل خوشحال شدم و دلم خواست که بشینیم و ساعت‌ها گپ بزنیم. چه حیف که زندگی سرعتش زیاده و به همه‌مون وقت نمی‌ده تا اندازه‌ای که دوست داریم صحبت کنیم. حالا مثل همیشه من برای شما صحبت کردم و این بار نه با صدایی که می‌گید شبیه امیرمهدی ژوله یا شهرام شکوهی است، بلکه براتون نوشتم که گوشتون سوت نکشه! حالا نوبت شماست که اگر هر خوبی و بدی از کلاس‌ها دیدید یا چیزی هست که نگفتید و دوست دارید بگید، اینجا برام بنویسید.

البته چند تا عکس از روزهای آخر کلاس‌های مدرسه دارم که خاطرات خیلی قشنگی رو برام مرور کردید، شما هم دوست داشتید، ببینیدشون:

کلاسهای خلینا 1

 

بهتون خوش بگذره . . .

 

دیدگاه‌ها (15)

یه المپیادی | ۱۲ تیر ۱۴۰۲ - ۱۹:۰۳

سلام و وقت بخیر اقای خلینا…امیدوارم حالتون خوب باشه
اول از همه تولدتون مبارک باشه🤍
و خیلیییییی ممنون بابت این همه خفن بودن ایریسک…واقعا برای منی که شهرستان هستم یه معجزه بود…این که یه سری استاد و رفیق باشن که تو مسیر خودمون بودن خیلی کمک کرد و به جرئت میگم دوره ای که تو ایریسک بودم از بهترین دوره های زندگیم بود
ایشالا که سالیان سال زنده باشین و یه روزی شاید از نوادگانم بیاد بگه مامان بزرگ اقای خلینا رو ببین تو وبسایت تولد ۱۰۰ سالگیش رو گذاشته😅

و اینم بگم مرسی بابت خبر خوبی که به مامان من داده بودین…سالی که من دهم بودم تو سایت برای دهما اونایی که قبول شده بودن زده بود شرکت کننده ازمایشی
من وقتی دیدم خیلی ناراحت شدم و اصلا گریه اینا فکر کردم قبول نشدم…بعد مامانم به شما زنگ زد و شما گفتین قبول شدم خیلی خبر خوبی بود و مامانم همیشه میگه که خبر رو اقای خلینا به من گفت😃
خلاصه که ببخشید زیاد حرف زدم…مرسی که هستین:)

یاسمین جباری | ۱۲ تیر ۱۴۰۲ - ۱۹:۲۷

سلام آقای خلینا ، امیدوارم که خوب باشید . در ابتدا تولدتون رو تبریک میگم و ورود به دهه چهارم زندگی تون رو شادباش عرض میکنم. من قبل این هم سعی کردم که یکبار دیگه دیدگاهی براتون ارسال کنم اما نمیدونم موفقیت آمیز بود یا نه ، اگه موفقیت آمیز بوده که ببخشید دوبار براتون ارسال کردم، اگرم که پیام قبلی ارسال نشد، خوشحالم که دوباره امتحان کردم. آقای خلینا میخواستم خدمتتون بگم که همیشه شما در ذهن من فرد دانا و با تجربه ای به حساب آمده اید . همیشه آرامشی در صورتتون بود که حس میکردم هیچ چیز نمیتونه بِهَمش بریزه. با اینکه فقط یک سال افتخار دانش آموزی شما رو داشتم اما تو همین یکسال هم، از مطالبی که مابین درس ها میگفتید بسیار لذت میبردم و حتی بیشتر از درس در خاطرم موندن. آقای خلینا امیدوارم هر چه زودتر دوباره به معلمی برگردید تا دانش آموز های بیشتری بتونن از حضور شما استفاده کنن . مطمئنم که شما پدر بسیار خوبی هم برای آقا رهام (که زحمت تصحیح برگه های مارو کشیدن) و هم برای هانا خانم گل میشید. ضمنن‌ میخواستم تشکر کنم بابت نوشته ارزشمندی که توی کتاب شیمی من نوشتید روز آخر . امیدوارم همیشه در زندگی پیروز و سربلند باشید . نمیدونم به خاطر میارید یا خیر اما اسمم یاسمینه‌، توی مدرسه روشنگران با شما آشنا شدم و همین سالی که گذشت افتخار دانش آموزی شما رو در پایه یازدهم ریاضی داشتم(میز دوم میشستم😊)

کتایون احمدی | ۱۲ تیر ۱۴۰۲ - ۲۰:۴۹

من راستش اوایل زیاد با کلاس شما حال نمی‌کردم و فقط خاطره های که برامون تعریف میکردین را خیلی دوست داشتم خب طبیعی بود واقعا من انتظار کلاس المپیاد را اصلا تو مدرسه نداشتم و زیاد هم از شیمی خوشم نمیومد ولی الان که بزرگ تر شدم و شاید چند ساله دیگه منم بتوانم مثل شما علمی را که دارم با بقیه تقسیم کنم میتوانم بفهمم که چقدر شما برای ما زحمت کشیدین من همیشه دوست داشتم مثل شما یه معلم خوب باشم یا به قول یکی از دلایل تون معلمی باشم که اسم بچه را بدونه و یا علت حال بدش را بفهمه و امیدوارم یه روز به اون مرحله برسم و اینکه گفتین خلافکار این را بدونین حتی گاهی زشک هم مجبوره بخاطر مریضش خلاف کنه یا کسی بخاطر حفظ انسانیت فکر میکنم چون اگه خدا بخواهد رشته ام بیوتکنولوژی هست و در آینده تو آزمایشگاه و شاید بیمارستان ها باشم راحت تر میتوانم درک کنم امیدوارم همیشه موفق باشین استاد خندان و مهربان و امیدوارم یه روز تو این دنیای کوچیک ببینمتون شما در مقام معلمی عالی بودید

AF | ۱۲ تیر ۱۴۰۲ - ۲۰:۵۱

دنیا به ادم هایی مثل شما نیاز داره!
نه بگزارید طوری دیگر بیان کنم
دنیا عاجزانه برای داشتن انسان هایی همانند شما التماس میکند.

زینب مرامی | ۱۲ تیر ۱۴۰۲ - ۲۲:۲۴

سلام استاد، باورتون نمیشه ولی با همین پاراگراف هایی که نوشتید، بغض کردم. میدونین من فکر میکردم وقتی بیام دانشگاه، دوران دانشجویی و خوابگاهی میشه بهترین دوران زندگیم ولی وقتی به گذشته فکر میکنم و زمان دبیرستان رو به یاد میارم، میفهمم که اون زمان رو بیشتر دوست داشتم، با همه سختی ها و گیر دادن های مدرسه. یادمه به خودتون هم گفته بودم، من کل هفته رو سپری میکردم تا روز پنجشنبه فرا برسه و دوباره بیام سر کلاستون و میز اول، جلوی جلو بشینم و به درس شیرییین شیمی گوش بدم. تازه این کافی نبود.. من زنگ تفریح هم تایم استراحتی برای شما نمیذاشتم(با عرض پوزش) چون میومدم و سوال هایی که کل هفته بهشون فکر کرده بودم رو می پرسیدم و برای انجام یه آزمایش دیگه ذوق میکردم. همه چی از وقتی دهم بودم شروع شد و هنوز هم ادامه داره…
میدونید من کلا به درس های مفهومی علاقه داشتم از همون دبستان و راهنمایی، مخصوصا ریاضی و فیزیک و این خیلی قشنگ بود که دوران دبیرستان شما باعث این علاقه عجیب من به شیمی شدید.
یا حق🥲

Ghazal Alizadeh | ۱۳ تیر ۱۴۰۲ - ۰۹:۱۹

تولدتون مبارک باشه استاد عزیز
امیدوارم به زودی همه چیز درست بشه، و هر چیزی در جایگاه درست خودش باشه و دیگه هیچ‌‌کسی در عین بی‌خلافی خلافکار نباشه!
به امید روزهای روشن

فربد، دوست سیاره آیریسک | ۱۳ تیر ۱۴۰۲ - ۱۲:۰۵

سلام استاد خلینا عزیز، تولدتون مبارک، تولد یک سالگی دخترتون هم (با تاخیر) مبارک.
به شخصه دوران المپیاد بهترین دوره در تمام زمان تحصیلات من بود. از کلاس نهم که برای آزمون نمونه درس میخوندم عاشق شیمی شدم و تصمیم گرفتم وارد مسیر المپیاد بشم. اما اوایل سال دهم درگیر دروس مدرسه بودم، ولی بالاخره از اسفندماه سال دهم تصمیم جدی گرفتم که شروع کنم. تو اینترنت تحقیق کردم و فهمیدم که آیریسک معتبرترینه. خب پس بدون اتلاف وقت ثبت نام کردم. شما معلم ما بودین و باید بگم که در تمام عمرم یک معلم پایه و صمیمی و هم عقیده با دانش آموزان مثل شما نداشتم. واقعا خوش میگذشت. هم درس میخوندیم و هم کاملا احساس راحتی میکردیم. با اینکه کل اسفندماه کرونا داشتم ولی واقعا با یک ذوق و اشتیاق شدید، وقتی سر کلاس های شما آنلاین میشدم، همه چیز رو فراموش میکردم و غرق در دنیای فوق جذاب شیمی…
وقتی وارد مسیر المپیاد میشی، کلا همه چیز تغییر میکنه. اصلا یکدفعه حس میکنی که مغز و هوشِت جهش پیدا کرده و دیگه درس خوندن و یادگیری یک مفهوم برات سخت نیست. دیگه دروس مدرسه مثل یک مجله سرگرمی میشه که با یه بار خوندنشون حفظ میشی. تشنه یادگیری مفاهیم بیشتر و اختراع و کشف چیزایی که باعث ارتقا کیفیت زندگی بشر بشه. ولی هیچ کدوم از این قدرت ها بدون داشتن یک معلم و راهنما که یک عمر تجربه داشته باشه بدست نمیاد. یک نفر که در دنیای رفاقت کلی چیزای مفید بهت یاد بده…
همیشه آخر حرفاتون میگید که خوش بگذره. پس اومدم بگم که آقای خلینا، المپیاد خیلی خوش گذشت. وقتی میتونی از بالا به همه چیز نگاه کنی، زندگی خیلی آسونتر و قشنگتر میشه.
شما و آیریسک و دوس دارم و ازتون خیلی ممنونم. همه خوبیاتون، چند برابر بهتون برمیگرده.
خوش بگذره… ❤️🙏🏻💪🏻🤓

فربد، دوست سیاره آیریسک | ۱۳ تیر ۱۴۰۲ - ۱۲:۲۰

اول سلام استاد خلینا عزیز و مهربون
تولدتون خیلی خیلی مبارک. ایشالا همیشه به جشن و شادی…
من یک متن خیلی طولانی برای تشکر از شما و آیریسک نوشتم و فرستادم ولی نمیدونم چرا نیومده.
خلاصه خیلی ممنون که همیشه خیلی مهربون و پیگیر کنار ما بودین
به شخصه دوران المپیاد شیمی بهترین دوره از تحصیلات من بود و شما بهترین، پایه ترین و هم نظر ترین معلمی که تو عمرم داشتم بودین.
همیشه آخر کلامتون میگین خوش بگذره.
پس اومدم بگم که با شما و آیریسک خیلی خوش گذشت و مسیر المپیاد زندگی همه مارو خیلی قشنگتر کرد.
ممنون از همه زحمات شما و تیم خوبتون. همه انرژی مثبت هاتون چند برابر از طرف ما به شما برمیگرده.
بازم ممنون، دوستون داریم و خوش بگذره
🙏🏻❤️💪🏻🤓🥳

علی برومندی | ۱۳ تیر ۱۴۰۲ - ۲۰:۰۶

به نام خدا
اول از همه خیلی خوش حالم که شما هم مثل خودم تیر ماهی هستید البته من چند روز دیگه تولدمه و خیلی خوش حال شدم که شما هم تیر ماهی هستید و از نظر خودم تیر ماهی ها خیلی عجیب و موفق اند مثل شما و خودم😉 که نوشته هاتون بر این مدرکی است .
من که با اولین بچتون (آیریسک) داستان های زیادی واقعا دارم مثل آشنایی با اون و… که الان مجال نیست درموردشون بگم.
و توی این چند مدت کلی با آیریسک ازتون چیز یاد گرفتم چه از طریق شیمی و چه از مسائل دیگه . مثلا اینکه همیشه سوالاتم رو جواب میدادید کیف میکردم چون با اینکه وقتتون میدونستم کم بود و غرور نداشتید که حالا مدیر آیریسک هستیدو … جواب میدادید و شاید خیلی ها جای شما بودن مثل شما نبودن .
من تا الان دوچیز خیلی عالی رو در شما دیدم و همیشه کیف کردم
یکی همین روحیه بشدت جنگاوریتون که توی سختی ها سر خم نکردید و دوم روحیه وطن پرستیتون و کلی خدماتی که برای ایران کردید از جمله آیریسک و کارهایی که نظامی گفتید انجام دادیدو…
امیدوارم این دو تا ابد همراه شما باشند و کلی کیف کنیم از بودنتون…
در رابطه با شیمی هم خیلی خوشحالم که شما دبیر موردعلاقه ترین رشته من هستید و توی پیشبرد این علاقه کلی کمکم کردید و یه چیزی رو در رابطه با شیمی ازتون میگفتم بازم میگم: شما شیمی را برای ما عشق تعریف میکنید و عشق رو به ما می آموزید
خلاصه کلی دوستون دارم ، تولدتون بازم مبارک ، اوقات عالی رو از خدا براتون آرزومندم و خوشحالم بازم توی آیریسک با ادامه کلاس ها کنارتونم
فعلا خداحافظ

ترنم. | ۱۸ تیر ۱۴۰۲ - ۱۳:۲۳

تمام مدت یک‌سال، سعی کردم کلمات رو کنار هم بذارم و ازتون بابت همه‌چی تشکر کنم، بابت همه‌ی لحظه‌هایی که به ما هدیه کردین توی سخت‌ترین لحظه‌ها و ما کنارتون خندیدیم، بغض کردیم، مشتاق شدیم، متنفر شدیم، به آینده فکر کردیم و از گذشته گفتیم. بابت همه‌ی لحظه‌هایی که بچه‌ها برای اینکه سر کلاس شما جلو بشینن دعوا می‌کردن، برای تمام لحظه‌هایی که گذاشتین درس بخونیم سر کلاس تا عصر که میریم خونه اذیت نشیم. بابت همه‌ی لحظه‌هایی که بازی کردین باهامون که خستگی روزای سخت از تنمون بره بیرون و بابت تمام غیبتایی که می‌شد پیش شما گفت و شنید که یکی توی مدرسه حامی ماست و بخش عظیمی از زندگیش رو برای بهتر شدن حال دانش‌آموزش تلاش کرده و برای هممون پدری کرده. استاد واژه‌ی استاد برای وجود بزرگ شما کوچیکه. تمام واژه‌های تشکر برای کاری که شما برای ما کردین واژه‌های کوچیک و بی‌ارزشیه. آینده برای همه‌ی ما با وجود فردی مثل شما روشن‌تره، با وجود شما از پس بیشتر چیزا بر میایم. بابت تمام بزرگیتون ازتون ممنونم و بابت همه‌ی اذیتا شرمنده‌ام. همیشه گفتم و بازم میگم، دنیا به افرادی مثل شما خیلی نیاز داره :))
تولدتون مبارک و امیدوارم با سلامتی و شادی در کنار افراد دوست‌داشتنی زندگیتون ۱۲۰ سالگیتون رو جشن بگیرید.
همیشه بهتون خوش بگذره و یاحق :)) 🌺

Mahsa | ۲۷ تیر ۱۴۰۲ - ۱۸:۱۹

سلام اقای خلینا
تولدتون مبارک:)
امیدوارم به هر جایی ک دوس دارین تو زندگیتون برسین و یه روزی خاطره های قشنگتونو با شنیدن صداتون توی انیمیشنا زنده کنیم:)
مرسی که کنار درس مدرسه بهمون کلی چیزای قشنگ یاد دادین
مرسی که مثل خیلیا خیلی وقتا ساکت نموندین
مرسی که بهمون نشون دادین همیشه و همه جا و تو هر شرایطی ادمای فوقولاده پیدا میشن
مرسی که مثل یه پدر بهمون محبت کردین و تو روزای سخت اروممون کردین
مرسی بابت همه خاطره های قشنگی که برامون ساختین
کلا مرسی برای همه چی:)
شاگردی انسان بزرگی مثل شما افتخار بزرگی بود ممنون که مارو تحمل کردین:”)

از شر های ته کلاس:) | ۲۹ تیر ۱۴۰۲ - ۰۸:۴۴

سلام آقای خلینا خوبین؟
من افتخار دانش اموز شما بودن رو تو دو سال گذشته داشتم و باید بگم که شما بهترینننن معلمی هستین که تو کل ۱۱ سال تحصیلم داشتم:)
خیلی چیزا از شما تو این دوسال یاد گرفتم مثلا یه چیزی توی شخصیت شما دیدم که هیچ وقت فراموشش نخواهم کرد و این بود که همیشه ارزش دوستی و دوست داشتن رو میدونستین و تا جایی که در توانتون بود سعی میکردین اینو بهمون یاد بدین. از تشویق کردنمون تو داشتن اتحاد برای گرفتن چوب لباسی از مدرسه گرفته:) تا همیشه استفاده از جمله ی ( بچه ها دوست باشین) وقتی یکی از بچه ها از یکی دیگه بد میگفت.
اصلا صبر و آرامشی که سر کلاس داشتینم به کنار. گاهی خودمو جای شما میزاشتم و میگفتم چجوری هنوز نصف مارو پرت نکردن بیرون؟
خلاصه که ببخشید انقد سر کلاسا اذیتتون کردم و گچ تو سر این و اون ریختم به هر حال این حجم انرژیم یجوری باید خالی میشد حلالم کنید:)))
اینم بگم که بی اغراققق شما از الگو های انسانیت تو زندگی حداقل من یکی و میدونم خیلیای دیگم که دانش اموز شما بودن هستین.
اگه بخوام از صفات خوبتون بگم تا صب طول میکشه ولی کلا بدونید که خیلی خودمو خوش شانس میدونم که به عنوان اخرین دوره ای که شما تدریس کردین بودم و واقعا دلم برای کسایی که از داشتن آقای خلینا به عنوان دبیرشون تو سال های آینده محرومن میسوزه.
اهان اینم یادم نره که سلام منو به دوستتون اقای قاضی برسونید و بگید من و دوستام همچنان تمایل به مهاجرت داریماااا علی الخصوصصصص تا قبل از تیر ۱۴۰۳:))

| ۱۵ مهر ۱۴۰۲ - ۱۹:۴۰

“یا حق”
سلام اقای خلینای عزیز!
مطلب بالا برای من صدا داشت و انگار شما خودتون داشتین میخوندین…
بدون شک شما یکی از درجه یک ترین ادم هایی هستین که من توی زندگیم دیدم و یه بار یکی از بچه ها هم گفت که شما دقیقا همون معلمی هستین که ما در فیلم های خارجی میدیدیم.
همیشه من از شما پیش دوستام که با شما کلاس نداشتن میگفتم و شما همیشه همون معلمی هستین که قراره ما چند سال دیگه یادمون باشه و بگیم یاد اون روزا که آقای خلینا معلم‌مون بودن بخیر…
کاش همه ی خلافکار ها انسانیت شما رو داشتن.
دنیا به انسانیت و اگاهی انسان هایی مثل شما نیاز داره…
کاش دوباره تدریس کنین تا بچه های بیشتری بتونن از اگاهی و شخصیت شما استفاده کنن و حالشون خوب باشه.
راستی اگه دوباره پرنده های خاطره اومدن سلام ما رو برسونید…
به رهام خیلی سلام برسونین و بگین عینک شما هم خیلی مناسبه:)))))
ممنون به خاطر اگاهی هایی که به ما میدادین…

یاس | ۱۹ مهر ۱۴۰۲ - ۱۷:۱۸

سلاممم اقای خلینای عزیز
چقد حسس قشنگگ گرفتم از متن زیباتون
و چقدددد دلتنگ کلاساتون شدم
واقعا افتخار میکنم ازینکه یه بخشی از عمرمو سر کلاسای شما گذروندم
مرسی بابت تگ تک لحظه هایی که پدرانه نصیحتمون کردین و حواستون بهمون بود
بابت اینکه در کنار شیمی درس زندگی بهمون دادین
مرسی که شخصیت و دیدگاه قشنگتونو به ماهم منتقل کردین
بهترینارو براتون ارزو میکنم💛🙏
امیدوارم یه روزی برسه که بیشتر قدر معلمای با وجدان و خوش ذوقی مثل شمارو بدونن

یک دانش اموز | ۱۳ آبان ۱۴۰۲ - ۱۳:۱۴

سلام اقای خلینا ببخشید که این متنتون رو دیر دیدم ( راستش یه مدت منتظر این متن بودم ولی نیومد و بیخیالش شدم )
شما در یک بخشی گفته بودید که دوست ندارید به دانش اموزای بی انگیزه درس بدید ولی باید بگم که گاهی اوقات از دل همین دانش اموزان بی علاقه و حتی گاهی متنفر از شیمی که معتقد اند شیمی در هیچ کجای زندگیشون به درد نمی خوره , با تدریس شما می شن طرفدار پروپاقرص شیمی . شما بدون شک یکی از محبوب ترین ها و به یاد ماندنی ها و با درک ترین ها (و کلی ترین های دیگه ) معلم ها بودید که یک دانش اموز می تونست در طول سال های تحصیلی اش تجربه کنه . شما به ما علاوه بر اینکه شیمی رو خیلی عالی درس می دادید ( و البته امیدوارم درس بدهید و خواهید درس بدهید ) به ما یکی از مهمترین درس هایی که باید جدای شیمی و فیزیک و ریاضی و … یاد بگیریم رو بهمون اموختید ان هم چیزی جز “انسانیت” نبود . به ما احترام می گذاشتین و یکی از انگیزه بخش ترین و تاثیر گذار ترین ( بهتره بگم اولین )معلم هایی بودید که تا کنون داشتم و همیشه به خودم یاداوری می کنم که چگونه مثل شما انسانیت و اخلاق و علم را یکجا داشته باشم و در جهت بهتر شدن در اینها بکوشم .
نه تنها من بلکه تک تک دانش اموزانتون دلمون برای تدریستون تنگ می شه و تنگ شده .
شاید کمی خودخواهی باشد اما امیدوارم باز هم به تدریستون ادامه بدید چون دانش اموزان این سرزمین به وجود معلم هایی مانند شما نیاز دارند .

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.