شنبه ساعت 3 عصر برای کاری فوری خیابان انقلاب از فلسطین تا ولیعصر رو پیاده میرفتم. آفتاب داغِ مستقیم و کمبود آبِ رمضونی و عجله، خلقم رو مگسی کرده بود. یهو یک آقایی صدا کرد: "کمکم میکنی؟" برگشتم که اخم کنم، دیدم پسر جوانی یبست و خردهای ساله روی ویلچر است، دلم سوخت و دستم
ادامه ...